Archive for the سیاسی Category

پرسش از اخلاق در شبکه‌های اجتماعی

Posted in نوشته های من, تحلیلی, سیاسی with tags , , , , , , , , on آگوست 13, 2011 by م.عاصی

*: خطوطِ آینده با فرضِ شورشی٬ غارت‌گر و اراذل و اوباش بودنِ معترضین بریتانیایی نوشته شده‌اند. پرسش از درستیِ یا نادرستیِ این فرض٬ پرسشی ریشه‌ای و نیازمندِ پاسخ‌گویی است٬ اما هرگونه پاسخِ متفاوت با فرضِ بالا٬ از موضوعیتِ این متن نمی‌کاهد.

اتفاقاتِ هفته‌ی گذشته‌ی بریتانیا٬ بحثِ اثراتِ رسانه‌های خرد بر شورش‌ها و اعتراضاتِ مردمی را٬ چند ماه بعد از انقلاب‌های عربی٬ دوباره بر سرِ زبان‌ها آورده. اولین بار گزارشِ گاردین در روز هشتم آگوست (دو روز بعد از شروع اعتراضات) توجه‌ها را به سمتِ شبکه‌های اجتماعی جلب کرد٬ این‌بار تلفن‌های همراه بلک‌بری و سرویس مسنجر-اش هم در کنار فیس‌بوک و توئیتر روی صندلیِ متهم نشانده شده بود. توئیت‌های پست شده و پیام‌های رد و بدل شده با تلفن‌های بلک‌بری نشان می‌داد که کاربران از این شبکه‌ها برای هماهنگیِ غارت‌ها و نشان کردنِ فروش‌گاه‌ها برای غارت استفاده کرده‌اند. موضوعی که باعث شد رسانه‌ها حرفِ در طرفِ خیر یا شر بودنِ این شبکه‌ها را به پیش بکشند. بسیاری از شبکه‌های خبری (+٬ +) و حتا رسانه‌های فارسی‌زبان روی این تیتر کار کردند تا در نهایت دی‌روز٬ یازده آگوست٬ دیوید کمرون از امکانِ متوقف کردنِ این سرویس‌ها در بریتانیا صحبت کند. هم‌چنین معاون وزیر کشور بریتانیا نیز در مذاکره با توئیتر و فیس‌بوک از آن‌ها خواست مسئولیتِ اتفاقاتِ این‌چنینی را بپذیرند و در صورتِ لزوم پست‌های حاویِ دعوت به خشونت را حدف کنند یا کاربرانِ دعوت‌کننده به خشونت و غارت را بلاک کنند. دولت بریتانیا هم‌چنین از RIM شرکت سازنده‌ی تلفن‌های بلک‌بری٬ که سرویس مسنجرِ آن رایگان و کدگذاری شده است٬ خواسته تا با پلیس انگلستان هم‌کاری کند. پیش از این نیز٬ دادگاه‌های کشور بریتانیا چندین بار سعی کرده بودند نشرِ اخبارِ دادگاه‌ها را در شبکه‌های فیس‌بوک و توییتر ممنوع اعلام کنند.

این‌ها همه در حالی است که اکثرِ تحقیقاتِ آکادمیک نشان داده که نقش شبکه‌های اجتماعی در حرکات اجتماعی تسهیل کننده (مانند موارد ایران٬مصر و بریتانیا) یا تسریع‌کننده (موارد تونس و بریتانیا) است و نه مسبب. به بیان دیگر این رسانه‌ها تنها وسیله اند و تا زمانی که زمینه‌ی لازم برای شکل‌گیری اعتراضات وجود نداشته باشد کاری از پیش نمی‌برند. علاوه بر این٬ این شبکه‌ها تنها بستری فراهم نموده‌اند که می‌توان از آن برای هر مقصودی استفاده کرد٬ بنابراین محکوم کردنِ آن‌ها مانند محکوم نمودن نفسِ کتاب٬ به خاطرِ کتاب‌های ممنوعه٬ و یا ممنوع کردنِ استفاده از اتومبیل٬ به خاطرِ استفاده شدن از آن در دزدیِ بانک است. شبکه‌های جمعی همان‌قدر که ممکن است به عنوانِ وسیله‌ای برای سازمان‌دهی اعتراضاتِ لندن استفاده شوند٬ می‌توانند برای سازمان‌دهی علیه این اعتراضات نیز استفاده شوند. پس مشکلِ کار کجاست؟ و چرا هنوز هم این شبکه‌ها مسئولِ حوادث معرفی می‌شوند و سعی می‌شود دست‌رسی به آن‌ها محدود شود؟

بزرگ‌ترین تفاوتِ شبکه‌های اجتماعی که پتانسیلِ آن‌ها را برای سازمان‌دهیِ حرکات اجتماعی بیش‌تر از باقیِ انواعِ رسانه‌ها کرده به‌روز رسانیِ لحظه به لحظه‌ی آن‌هاست. در حالی که رسانه‌های کلان در به‌ترین حالت (شبکه‌های تلویزیونی و حتا سایت‌های خبری) چند ساعتی از اتفاقاتِ سطح شهر عقب‌اند حذفِ حلقه‌های میانی (سردبیر و …) به رسانه‌های خرد فرصت داده که هم‌گام با اتفاقاتِ سطحِ شهر پیش بروند. از این نظر رسانه‌های خرد رقیبِ هم‌زمانِ رسانه‌های گروهی (Mass media) و حکومت‌ها هردو هستند. تا پیش از این تنها حکومت‌ها در جریانِ آخرین اتفاقات بودند درحالی که رسانه‌های خرد به کسانی که به تعدادِ کافی از این رسانه‌ها دست‌رسی داشته باشند فرصت داده‌اند تا پا به پای حکومت از اخبار آگاه شوند و این موضوع فرصت تصمیم‌گیری را از حکومت‌ها سلب کرده.

دومین تفاوتِ این رسانه‌ها٬ تنوعِ و تکثرِ بی‌شمار آن‌هاست. انگاره‌های متفاوت و متکثر ارائه شده از سوژه‌ای واحد در شبکه‌های اجتماعی٬ هرچند در نگاه اول باعثِ سردرگمیِ مخاطبین می‌شوند؛ به این دلیل که تمامیِ ابزارهای نظارتی را از حکومت‌ها می‌گیرند و خواه ناخواه ذائقه‌ی هر مخاطبی با بخشی از آن‌ها انطباق دارد؛ امتیازِ بزرگی برای شبکه‌های اجتماعی در مقایسه با حکومت‌ها و رسانه‌های جمعی به شمار می‌روند.

سومین وجه برتریِ رسانه‌های خرد در مقایسه با رسانه‌های کلان مشارکتِ غیر انتخابیِ مخاطبین‌شان است. درحالی‌که کاربرِ یک شبکه‌ی تلویزیونی در دیدن یا ندیدنِ اخبارِ آن شبکه مختار است٬ و یا هر فردی مختار است روزنامه بخواند یا نخواند٬ یک کاربرِ فیس‌بوک به شرطی که واقعه‌ی رخ‌داده به اندازه‌ی کافی بزرگ باشد امکان ندارد در جریانِ آن قرار نگیرد. با برداشته شدنِ مرزِ مخاطب/سازمان اطلاع‌رسانی در رسانه‌های خرد٬ مخاطبین با افرادی با دغدغه‌های گوناگونِ انسانی مواجه‌اند٬ و به صرفِ داشتنِ دغدغه‌ای مشترک با آن فرد با تمامِ محتوای به اشتراک گذاشته‌ی او روبرو خواهند شد. این موضوع هم مانند دو موردِ گذشته نه تنها مطلوب رسانه‌های کلان نیست٬ به دلیلِ وارد کردنِ اقلیتِ خاموشِ جامعه به متنِ تحولات و دغدغه‌های اجتماع٬ مطلوبِ بسیاری از حکومت‌ها نیز نمی‌باشد.

به نظر می‌رسد نه تنها حکومت‌ها٬ که رسانه‌های کلان نیز برای ادامه‌ی حیاتِ خود به شکلِ قبلی با چالشِ بزرگی روبرو اند. چالشی که آنان را ناچار به کشاندن بحث به اخلاق در شبکه‌های اجتماعی کرده.

 

*پی‌نوشت: این بلاگ به این آدرس نقل‌مکان کرده٬ لطفن از این به یعد آن را در آدرسِ جدید دنبال کنید. (آدرس فید جدید)

شش‌صد و بیست و چهار ساعت

Posted in نوشته های من, تحلیلی, سیاسی with tags , , , on فوریه 12, 2011 by م.عاصی

دست‌کم13 روز پخش مستقیم و بدونِ وقفه‌ی تلویزیونی از دوشبکه‌ی خبری الجزیره و العربیه٬ حتا اگر پخش‌ مستقیم‌های منقطع شبکه‌هایی مثل BBC,France24,CNN,MSNBC,… را درنظر نگیریم٬ به‌تنهایی 624 ساعت پخش زنده را به وقایع اخیر مصر اختصاص می‌دهد. مقداری معادل 12 دوره مسابقاتِ جامِ جهانی. این پوششِ بی‌سابقه با حضورِ فیزیکی تعدادِ زیادی خبرنگار حرفه‌ای به صورتِ قانونی همراه شد٬ خبرنگارانی که ورودشان تنها از روز هفتم فوریه و با ورود اعتراضات به روز چهاردهمِ خود محدود شد. شبکه‌ی خبری الجزیره با مقاومت در برابر درخواست‌های مکرر حکومت مصر برای توقف پوشش مستقیم وقایع میدان التحریر٬ نقشِ اصلی‌ترین و معتبرترین شبکه‌ی خبری حاضر در مصر را به عهده گرفت تا بازدیدهای اینترنتی از صفحه‌ی مربوط به پخش مستقیم اینترنتی‌اش در عرض یک روز 2500 درصد رشد کند. طیِ تنها یک هفته تعداد بازدید کننده‌های آمریکاییِ این صفحه به تنهایی از مرز 1.6 میلیون بازدید گذشت.

این حجم بی‌سابقه پوشش رسانه‌ای بدون‌شک تاثیر مستقیمی بر سیر اتفاقات هر کشوری خواهد گذاشت. اما این تاثیرات کدامند؟ به نفع کدام‌یک از طرفینِ درگیر بودند؟ به چه‌مقدار بازتاب دهنده‌ی واقعیت بودند؟ و در کدام‌یک از جایگاه‌های علت یا معلولِ اعتراضات مردمی مصر خواهند نشست؟ برای پاسخ به‌تر چنین سوالاتی این تاثیرات را به صورت زیر دسته‌بندی می‌کنیم.

1. هماهنگیِ اعتراضات

هردو مورد اعتراضات مصر و تونس به روالِ جنبش‌های اعتراضیِ اخیر جهان بدون رهبری متمرکز شکل گرفتند. هماهنگی اعضای جنبش با هم و اطلاع‌رسانیِ برنامه‌ها همواره یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های چنین جنبش‌هایی بوده‌اند که تا امروز- و عمدتن- توسط شبکه‌های اجتماعی مجازی پاسخ داده می‌شد. در موردِ جنبش اعتراضی مصر نیز هماهنگی‌های اولیه و اطلاع‌رسانیِ اجتماعاتِ نخستین توسط همین شبکه‌ها انجام شد. از طرفی دیگر مشکلی که همواره گریبان‌گیر چنین جنبش‌هایی است عدم اعتماد اعضای جنبش به پتانسیل‌های آن است. عدم اعتمادی که در شک کردن به تعداد معترضین٬ موفقیت یا عدم موفقیت در شکل‌دهی تجمع٬ حجم سرکوب‌ها و … خود را نشان می‌دهد. در مورد اعتراضات تونس٬ برهه‌هایی از اعتراضات مصر که اینترنت مختل نبود و روزهای پیش از انتخابات ایران وظیفه‌ی رفع این مشکل نیز به عهده‌ی شبکه‌های اجتماعی مجازی بود. ازین‌رو دولت مصر انتظار داشت با قطع کامل اینترنت هماهنگی ادامه‌ی اعتراضات مختل شده و تجمعات شکل گرفته رفته رفته پراکنده شوند. اما آن‌چه که در عمل اتفاق افتاد برتریِ بی‌چون و چرای پخش مستقیم تلویزیونی را بر گزارش‌های خبریِ معمول (نظیرِ گزارش‌های شبکه‌های خبری از انقلابِ سال57 ایران) و گزارش‌های پراکنده‌ی شهروند-خبرنگاران (مانند ویدئوهایی که از اتفاقاتِ اخیر ایران به شبکه‌های خبری ارسال می‌شد) نشان داد.

پخش مستقیم از آن‌جا که اتفاقاتِ هر لحظه را بلافاصله به مخاطب منتقل می‌کند فرصت تصمیم‌گیری و مشارکت در کنشِ اجتماعی را به مخاطب می‌دهد٬ در حالی که هر دو نوع گزارش ذکر شده در بالا رابطه‌ای منفعلانه را به مخاطب خود تحمیل می‌کنند که فرصتِ مشارکت در اتفاقات را از او می‌گیرد. از طرف دیگر شبکه‌های خبری با پخش مستقیم فرصتِ استفاده از اطلاعات ارسالی از شهروند-خبرنگاران را از خود دریغ نمی‌کنند و به این‌گونه می‌توانند هم‌زمان از مزایای آن (نظیر پراکندگیِ پوشش) نیز بهره ببرند.

2. تهییج عمومی

تمایل به پیروی افراد از رفتار جمع از شناخته‌شده‌ترین اصول روان‌شناسی اجتماعی است. پخش مستقیم تلویزیونی با نشان‌دادن مداومِ کنش‌های بخش‌های متفاوت جامعه٬ افراد را به مشارکت در کنش و تصمیم‌گیری برای پیروی از یکی از طرفین درگیر ترغیب می‌کند. نکته‌ی قابل ذکر درین مورد این است که پخش زنده با دامن زدن به فضای احساسی افراد مردد جامعه را اغلب به طرف‌داری از سمتی که فکر می‌کنند موردِ ستم واقع شده (معمولن طرف مقابلِ نهاد قدرت) تشویق می‌کنند.

3. جلب اعتمادِ بیش‌تر

گزارش‌های زنده‌ی تلویزیونی از آن‌جا که فرصت ویرایش و قلب واقعیت را از رسانه‌ها می‌گیرند مورد اعتمادترند. از طرفی با بالارفتنِ ساعات پخش مستقیم امکان گزینشِ اتفاقات جاری کم‌تر شده و می‌توان اطمینان داشت که آن‌چه در حال رخ دادن است تقریبن به تمامی در حال انعکاس است. این خصوصه‌ی پخشِ زنده مخصوصن در مقایسه با گزارشاتِ شهروند-خبرنگاران از اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند٬ اهمیتی که تاثیرِ آن‌را می‌توان با مقایسه‌ی واکنشِ کشورهای غربی به خشونت‌های مصرهشتاد و نه و تهران هشتاد و هشت دریافت.

4. کم کردن امکان گفت‌وگو

شاید این مورد از معدود معایبِ پخشِ مستقیم تلویزیونی باشد. گزارش‌های مستقیم٬ مخصوصن اگر مثلِ‌ موردِ مصر طولانی مدت باشند٬ توجه بسیاری به خود جلب می‌کنند٬ از سویی دیگر بارِ خبریِ این گزارشات معمولن از بارِ تحلیلیِ آن بیش‌تراست. به این ترتیب این برنامه‌ها با جذب مخاطبینِ برنامه‌های تحلیلی به سمتِ خود از حجم گفت‌وگوهای بین طرفین درگیر می‌کاهند و به این ترتیب به فضای هیجانی‌ای که معمولن بر چنین جنبش‌هایی حاکم است دامن می‌زنند.

نکته‌ای که در پایان مایلم آن‌را برجسته کنم این است که هرچند همان‌طور که در بالا گفته شد پوشش‌های وسیع خبری کمک‌های شایانی به جنبش‌های اعتراضی می‌کنند٬ تنها زمانی امکان‌پذیرند که جنبشی شکل گرفته باشد و کنش‌های موثری از خود نشان داده باشد٬ و این تنها زمانی امکان‌پذیر است که پشتوانه‌ی قوی اجتماعی برای آن جنبش وجود داشته باشد. به بیان دیگر این نوع گزارشات تنها بعد از شکل‌گیری و رشدِ نسبیِ جنبش‌ها٬ و به‌عنوانِ جایگزینی برای شبکه‌های اجتماعی می‌توانند کمک‌کننده باشند و نه برای شکل‌دهی جنبش.

* پی‌نوشت: در همین زمینه و از دیدگاهی متفاوت بخوانید:

Nieman Journalism lab- How Egypt’s Uprising is helping redefine The idea of a “media event”

وقتی زبان خودی- ناخودی می کند

Posted in نوشته های من, تحلیلی, سیاسی with tags , , , on دسامبر 13, 2010 by م.عاصی

«داداش شما اصلن داری فارسی حرف می زنی؟ فارسی می فهمی؟» جمله هایی که احتمالن برای خیلی از اهل بحث کاملن آشناست. گاهی دوطرفِ درگیرِ بحث احساس می کنند طرفِ مقابل هیچ گونه درکی از سخنان شان ندارد. گویی به زبان های متفاوتی حرف می زنند. طبیعی است در چنین مواقعی رسیدن به تفاهم غیرممکن می شود. اما مشکل از کجاست؟ راه فرار از چنین موقعیت نامطلوبی چیست؟ آیا همیشه امکانِ رسیدن به تفاهم مشترک وجود دارد؟ و در نهایت پاسخِ سوالاتِ فوق چه کمکی به شیوه ی برخوردِ ما با جریانِ معارض‌مان می تواند بکند؟

پاسخِ سوال اول در همان جمله‌ی نخستینِ متن نهفته است٬ در زبان و شیوه ی انتقالِ معانی توسط آن. کلمات در عصر ِ حاضر٬ خصوصن در زمینه‌ی علوم انسانی٬ اکثرن استعاری بوده و فاقدِ مصداقِ واضحِ بیرونی اند و به همین دلیل همواره تا حدی مبهم بوده٬ برداشت‌ها ازشان متفاوت است. به عنوانِ مثال می توان به تفاوت برداشت ها از واژه ی ساده ی دموکراسی به عنوانِ یکی از پرکاربردترین اصطلاحاتِ علوم سیاسی نزد متفکرین چپ و راست و حتا تقابلِ دموکراسی جکسونی/جفرسونی داخلِ تفکرِ لیبرالیسم اشاره کرد. به نظر می رسد مشکل از شیوه ی تعریفِ اصطلاحات ناشی می شود٬ اما این شیوه ها کدام اند؟ برگردیم به همان مثالِ دموکراسی٬ برای تعریفِ این اصطلاح برای فردی که نسبت به این واژه ناآگاه است٬ ممکن است بگوییم "دموکراسی یعنی رای گیری"٬ اما همه ی ما از مشکلاتی که این نوع تعاریف ایجاد می کنند آگاهیم. به عنوانِ تلاشِ بعدی می توانیم دموکراسی را با ارجاع به مفاهیمی مانند: آزادی٬ برابری٬ حقِ مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها و… تعریف کنیم اما آیا همین مفاهیم برای همه ی ما به یک معنا بوده و کاملن واضح اند؟ به نظر می رسد هر تلاشی برای تعریفِ این اصطلاح در بندِ مجموعه ای از پیش فرض ها٬ شیوه های تفکری٬ تجربیاتِ شخصی و گروهی٬ اولویت ها و… تعریف کننده و مخاطب اش است. به بیانِ دیگر مجبوریم بارِ اصلیِ انتقالِ معنا را از دوشِ خودِ ارجاعات به مجموعه ی فوق (نحوه ی تفکر٬ پیش‌فرض‌ها٬ اولویت‌ها و… که در ادامه بحث با واژه ی پارادایم به آن اشاره می کنیم) بیندازیم.

توافقِ بر سر معنای اصطلاحات و مفاهیم می تواند یکی از پاسخ های ممکن به سوالِ دوم باشد. روشی که در اکثر موارد قبل از وارد شدن به مناقشه ی اصلی پیش گرفته می شود. اما مشاهده می شود که این توافقِ اولیه هرچند بسیاری از مسائل را حل می کند٬ نمی تواند از پیش آمدنِ وضعیتِ ذکر شده به طورِ کامل جلوگیری کند. مشکل این جاست که حتا اگر فرض کنیم دوطرف در تعریف مفاهیم به توافقِ کامل دست یافته اند٬ نمی توانیم از تفاوتِ شیوه های تفکر٬ و نظام های علت و معلولی صرف نظر کنیم. افراد تحتِ سیطره ی پارادایم های متفاوت٬ از موضوعی مشابه نتایجِ گوناگونی می گیرند و برایش دلایلی متفاوت عرضه می کنند. نظام های فکریِ متفاوت همیشه نمی توانند دلایلی که نظامِ متعارض برای پدیده‌ای عنوان می کند را بپذیرند. همین موضوع مدخلی برای پاسخ به سوالِ سوم خواهد بود. آیا همیشه می توان به توافقی با طرفِ مقابل (که پارادایمی متفاوت بر ذهنش حکمفرماست) دست یافت؟ پاسخِ نظریه ی پارادایم ها به سوالِ فوق – منوط به مشترک نبودنِ پارادایم ها- منفی است (مفهومِ لاقیاسیّتِ پارادایم ها). اما نکته‌ای که خودِ کوهن (نظریه پردازِ اصلیِ مطالبِ فوق) به آن اشاره می‌کند آن است که مرزهای پارادایم ها در علومِ انسانی مشخص و واضح نیست٬ و به این ترتیب نمی توان رسیدن به تفاهم را در پهنه ی این علوم به طورِ کل مردود دانست. پارادایم های افراد همواره دارای مشتراکتی است که باعث می شود نتوان بحث های متقابل را به طورِ کامل بی نتیجه اعلام کرد. اما حداقل های لازم برای رسیدن به توافق هم٬ همواره منوط به موضوع مورد بحث و مصداقی خواهند بود. ذکر چند نمونه از کاربرد سخنانِ فوق مطمئنن به درکِ بیش تر مطلب کمک خواهد کرد.

در پیامِ میرحسین موسوی به مناسبتِ آذرماه تاکیدِ چندباره ای بر برقراریِ ارتباط با قشر "مومن و مستضعف" جامعه و "پراکندنِ سوال بینِ آنان" شده بود. طبقه ای از جامعه که جنبش تا به حال درباره ی آنان به اندازه ی جذبِ طبقه ی متوسط موفق نبوده. اما به چه دلیل؟ هرچند اعتراضاتِ اخیر با مشارکت افرادی از تمامیِ اقشارِ جامعه شکل گرفت٬ بارِ اصلیِ آن به دوشِ طبقه ی متوسطِ-عمدتن شهری- بود٬ و به تناسبِ همین موضوع گفتمانِ غالبِ آن نیز گفتمانِ این طبقه بود. یعنی تاکیدِ بیش‌تر بر آزادی های فردی٬ دموکراسی٬ حقوق بشر و در حاشیه قراردادنِ مسائل اقتصادی نسبت به آزادی. در حالی که مفاهیمی از این دست (آزادی و… ) بین طبقه ی متوسط و طبقه ی ضعیفِ جامعه به شکلِ مشابه درک نمی شوند. علاوه بر این طبقه ی ضعیف ترِ جامعه برای مسائل اقتصادی اولویتِ بالاتری قائل اند. همین موضوع باعث می شود که جذبِ این طبقه نیاز به راهکارها و زبانِ متفاوتی با روندِ رایج جنبش تا به امروز داشته باشد. از طرفی فعالینِ جنبش باید به این نکته توجه کنند که برای جذبِ بخشِ مذهبی ترِ جامعه باید به زبانِ خودشان با آنها صحبت کرد٬ و بخشِ مذهبیِ جنبش توانایی بسیار بیش‌تری برای این کار نسبت به بخش سکولار دارند. به این ترتیب می توان از پتانسیلِ تکثر حرکت حداکثر استفاده را برد. از طرفِ دیگر باید توجه کرد که بحث با قسمتی از جریانِ معارض٬ از آنجا که اصولن احتمالِ اقناع شان نیست تنها استهلاکِ فعالین را به همراه دارد. به کار گیریِ نتایجِ نظریه ی گفتمان ها (Discourse Theory) در عمل (مانندِ مثال های اخیر) جنبش های متکثر را از یکی از بزرگ ترین خطراتی که تهدیدشان می کند٬ یعنی پراکندگی و هدر رفتنِ نیروها٬ مصون نگه می دارد و با هدف دار کردنِ فعالیتِ اعضا کمک می کند جنبش از تمامیِ پتانسیلِ خود استفاده ی بهینه را ببرد.

.

پارادوکسِ هزینه/فایده: ترازویی با شاهین‌ِ موهوم

Posted in نوشته های من, تحلیلی, سیاسی with tags , , , on نوامبر 22, 2010 by م.عاصی

“ تخصصِ ویژه ی مدرنیسم٬ در ساختنِ توهماتی است که خود توانایی فرار از آن را نداشته باشند”

ژان بودریار

در تمامیِ جوامعِ اخلاق‌مدار٬ خواه سنتی خواه مدرن٬ خواه دموکراتیک و خواه توتالیتر٬ حرکت بر خلاف عرفِ عمومیِ جامعه با برخوردهایی از سوی آن برای حفظِ نظمِ غالب روبرو می شود٬ که موضوعِ موازنه ی هزینه/فایده را به معضلِ اصلیِ تمامی فعالینِ پیش‌رو جوامع تبدیل کرده است. رهیافت سطورِ آینده طرحِ سوال از امکان و عدمِ امکان نظارتِ دائمی بر افراد از سوی نهادهای قدرت-بدونِ پاسخ به این سوال- و سپس استفاده از سوالِ مذکور به عنوانِ مثالی برای پی گیریِ بحث از طریق معرفیِ سیستمِ سراسربین pan-opticon و در نهایت بازگشت به پارادوکسِ فوق و تلاشی برای فائق آمدن بر آن خواهد بود.

 

سابقه ی ترس از شنودِ مکالماتِ تلفنی-و بعدها فضای مجازی- میانِ فعالینِ سیاسی به قبل از انقلابِ اسلامی برمی گردد٬ ترسی که استفاده ی رسمی از این اطلاعات به عنوانِ مدرکِ جرم (به عنوانِ مثال در پرونده ی نشریاتِ دانشجویی سال 86 دانشگاه پلی تکنیک) نشان می داد چندان بی مورد نبوده است. اما تنها پس از انتخاباتِ سالِ هشتاد وهشت بود که واهمه ی زیرِ نظر بودن از سطحِ فعالینِ سیاسی/مدنی به توده ی مردم سرایت کرد. از طرفی مسئولینِ انتظامی با تاکیدِ مداوم بر رصدِ ایمیل ها و اس ام اس ها[1] و دستگیریِ گردانندگانِ سایت های خبری و ارسال کنندگانِ ایمیل های انبوه[2] سعی در فراگیر تر شدنِ تصورِ فوق داشته و دارند. در طولِ این مدت بحث های زیادی راجع به امکان پذیر بودنِ کنترلِ ارتباطاتِ شخصی از لحاظِ تکنیکی انجام شده که هرچند هیچ کدام پاسخِ قطعی به این سوال نداده‌اند اکثرن امکان پذیریِ پردازشِ این حجم اطلاعات را اگرنه ناممکن٬ بسیار نامحتمل دانسته اند. به بیانِ دیگر حتا اگر مراجعِ قدرت بتوانند به تمامیِ ایمیل‌ها/اس‌ام‌اس‌ها/تلفن‌های افراد اشراف داشته باشند (که این خود از لحاظی تکنیکی موردِ تردید است) پردازشِ این اطلاعات از آنجا که بعد از غربالِ اولیه نیاز به اپراتورِ انسانی دارند بسیار سخت و دور از ذهن می نماید. البته امکانِ رصدِ گروهی از افراد و یا رصدِ تصادفیِ افراد همچنان قابلِ رد کردنِ قطعی نیستند. بررسیِ تئوریکِ موضوع مطمئنن به درکِ بهتر و دقیق‌ترِ وضعیتِ پیش آمده کمک خواهد کرد.

 

سیستمِ زندانِ سراسربین اواخرِ قرن هجدهم توسط فیلسوف فایده گرای انگلیسی جرمی بنتهام معرفی و پیشنهاد شد. سیستمِ فوق در واقع نوعِ خاصی معماری برای زندان ها بود که از طرفی تعدادِ زندانبان های لازم برای کنترل زندانی ها را شدیدن کاهش می داد و از طرف دیگر امکانِ فرار زندانیان را. این طرح شاملِ دو استوانه‌ی هم‌مرکز بود که استوانه‌ی درونی مخصوصِ زندانبان ها و بیرونی برای سلول‌ها در نظر گرفته شده بود. دیواره‌ی داخلیِ استوانه‌ی بیرونی تنها با میله‌های فلزی طراحی شده بود٬ به طوری که تمامیِ سلول از طرفِ زندانبان قابلِ رویت باشد. از طرفی استوانه ی داخلی با تعدادِ زیادی حفره (ساختاری شبیهِ برج های کفترخانه‌ی سنتیِ ایرانی) ساخته می شد٬ به نحوی که زندانی به هیچ وجه نمی تواند متوجه شود که زندانبان در هرلحظه از کدام حفره در حالِ زیرِ نظر گرفتنِ کدام‌یک از زندانی هاست. در طرح های اصلاح شده‌ راهروهای استوانه داخلی به شیوه‌ای ماز مانند طراحی شدند که با انعکاسِ صدای مکرر شانسِ اطلاع یافتنِ زندانیان از محلِ زندانبان به کمکِ صدای پایش را بگیرند. به این ترتیب (و با تبیینی که عمدتن توسطِ میشل فوکو٬ مخصوصن در کتابِ تنبیه و مجازات ِ وی، ارائه شده) زندانی دچاراین توهم می‌شود که همواره در حالِ مراقبت از طرفِ زندانبان است. کارکردِ خاصِ این طرح٬ در درونی‌سازیِ نظارت بر افراد است. به این معنی که اِعمالِ روشِ فوق٬ در طولانی مدت باعث می‌شود فرد با فراموش کردنِ مرجعِ اعمالِ قدرت٬ خود به صورتِ ناخودآگاهانه اعمالِ خود را کنترل کرده و سانسور نماید. هرچند ایده ی فوق در طولِ زندگیِ خودِ بنتهام٬ با وجودِ تلاشِ فراوان‌اش٬ عملی نشد؛ توانایی بالقوه‌ی آن برای درونی سازیِ نظارت باعث شده به روشِ غالبِ نهادهای قدرت (حکومت/زندان‌ها/سربازخانه‌ها/مدارس… ) تبدیل شود. مثالِ مطرح شده در ابتدای بحث نمونه‌ای کلاسیک از اعمالِ طرحِ سراسربین در جامعه ی ایران است.

 

همان‌طور که گفته شد هرچند فعالینِ (این‌جا) سیاسی/مدنی با به کارگیریِ این طرح از طرفِ مراجعِ قدرت هیچ‌گاه نمی‌توانند مطمئن شوند که تحتِ نظارت هستند یا نه٬ آگاهی نسبت به «توهمی بودنِ» این نظارتِ دائمی موضوعی است که به فرارِ فرد از تله‌ی درونی‌شدنِ نظارت کمک شایانی می‌کند. به این ترتیب تصمیمِ فرد منوط به پاسخِ سوال‌هایی مانندِ :« نهادِ قدرت (این‌جا حاکمیت) تواناییِ نظارت بر چند درصدِ بالای هرمِ فعالین را دارد؟ جایگاهِ من در هرمِ فعالین کجاست؟ احتمالِ رصدِ تصادفی توسط سیستم‌های نظارتی چقدر است؟ هزینه‌ی احتمالیِ فعالیت به چه مقدار است؟ در صورتِ موفقیت٬ فایده‌ی فعالیتِ فوق به چه مقدار است؟ و …» خواهد بود. سوال‌هایی که پاسخِ «شخصی» شان شکل دهنده ی موازنه ای بینِ هزینه و فایده ی فعالیت و در نهایت تصمیمِ فرد خواهند بود.

 


[1] بیست و پنج دی هشتاد و هشت

[2] سایت گرداب – هفت دی هشتاد و هشت – فارس نیوز، خبری تکمیلی شانزده دی

پی‌نوشت: بیش از یک سال بود که پست‌های بلاگ تگِ سیاسی نخورده بودند … به هر حال متنِ بالا ٬با مقداری تغییر در سه خطِ اول٬ برای خبرنامه‌ی انجمنِ دانشگاه آماده شده بود.

پی‌نوشت دوم: نقل‌قولِ فوق از بودریار٬ در اصل درباره‌ی تلویزیون بیان شده است.

هشت تا سی ثانیه

Posted in نوشته های من, روز نوشت, سیاسی with tags on ژوئیه 23, 2010 by م.عاصی

1

تو خونه تنهام ، همه ی برق ها خاموشه و ساعت هاست که گیتار الکتریک یه نعره ی ثابت رو می زنه، گرممه ، پشتم یه تیکه عرقه، اما پا نمی شم کولر رو بزنم.

چشمام درد گرفته ، وقتی پلکم رو می بندم احساس می کنم زیر ِ پلک ها کوره ی آدم سوزیه. ساعت هاست که دارم می خونم ، تنهایی های بقیه رو ، بیچارگی هاشونو ، امید ِ شونو ، نا امیدیشونو ، حس و حال های خوبی که واسشون غریبه رو! گه گداری هم شعر هاشونو ، نوستالژی هاشونو، فحش ها شونو. دعا دعا می کنم این فید ها تموم نشه.

2

« نام: خس، شهرت: خاشاک، تاریخ تولد: 22 خرداد88،  طلب: رای به یغما رفته، بدهی: خون خود برای کمی آزادی، وارث: مردم ایران ». روی ِ پلاکاردی که دست ِ یه پیرمرد ِ پنجاه ساله است.

3

تحمل این یکی رو دیگه نداشتم ، فکر کنم چهار پنج دیقه طول کشید، و این خیلی زیاده ، سی ثانیه اش هم کافیه که تا آخر ِ روز حالمو خراب کنه ، که اشکم رو بیاره تا دم ِ در ِ چشمم، و بعدش اینکه ماه هاست نتونستم گریه کنم رو مثل ِ پتک بزنه تو مغزم. متلاشیم کنه ، به این دلیل ِ ساده که مدت هاست نمی تونم گریه کنم. دلم می خواد به خاطر اینکه نمی تونم گریه کنم گریه کنم.

تا امروز تو خونه نیومده بود سراغم. بیشتر توی خیابون ، گاهی همین طوری بدون ِ اینکه کسی از پیشم رد شه و گاهی هم با رد شدن ِ یه نفر که بدنش عطر ِ خاصی می داده. اما این بار تو خونه این بو رو شنیدم ، برای چیزی حدود چهار پنج دیقه. چهار دیقه یعنی هشت تا سی ثانیه. هشت تا.

4

تلفن زنگ می زنه ، جواب نمی دم. از داد و هوار ِ پشت ِ پیغام گیر بر می یاد که این چندمین تماسه و دفعات ِ قبل صدا تو صدای موزیکم گم شده. از اینجا تا تلفن حدود ده یازده قدمه ، دست ِ کم از کنار ِ سه تا کلید ِ برق رد می شم، اما اجباری حس می کنم به این که وضعیت ِ خونه رو همین طور حفظ کنم. تو راه پام به یه لیوان می خوره و سردیشو زیر پام حس می کنم. چایی بوده احتمالن که نصفه رها کردم. گوشی رو که بر می دارم تقریبن نمی شنوم حرف های اون ور ِ خط رو. برای جواب ندادن های قبلیم دلیلی ندارم. اصراری هم از اون طرف برای شنیدن توجیه ام نیست. من حواسم به موزیکه:

We are Celebrating the sorrow …

صدای پای لختم رو موزاییک که داره با موزیک وظیفه ی ازلی و ابدیش رو انجام می ده، از صدای اسپیکر ها قوی تر شده.

5

برای چندمین بار به این فکر می کنم که چی شد که اختیار ِ «حافظه» ام از دستم دررفت. دست ِ کم فقط چهار پنج بار در این مورد نوشتم و هنوز هم ذهنم درگیرشه. الان دیگه می تونم بگم مدت هاست که «حافظه» اون طور که بقیه دارن ندارم. خاطرات ِ من همه شون دست کاری شده ان. ذهنم پر از خاطراتیه که هرگز تجربه شون نکردم. پر از تجربیاتی که تیکه تیکه شدن و مثل ِ یه کولاژ یه خاطره رو تشکیل دادن. حافظه ام پر از تجربیاتیه که قسمت ِ منطقی و رئال ِ ذهنم می گه نمی تونم در اون موقعیت بوده باشم، اما اونها زنده ترین خاطراتم شدن. گذشته از اون خاطراتی که ریشه در یک تجربه ی بیرونی داشتن هم همه شون دست کاری شدن. قسمت هایی شون حذف می شن و حس هایی بهشون اضافه می شه. حس و حال ِ تعریف ِ دوباره ی اتفاقاتی که واسه حافظه ام افتاده رو ندارم، قبلن زیاد ازش نوشتم. ترجیح می دم تمام ِ حواسم رو بدم به زوزه های گیتار.

6

چهار دیقه یعنی هشت تا سی ثانیه. هشت تا، هشت.

7

گاهی با خوندن ِ بعضی ازین پست ها انقد کیف می کنی که نمی دونی چندتا آفرین و احسنت باید بگی تا خیالت راحت شه! نوشته : «می‌گویی یک بار بازجوی‌ت‌ از من پرسیده‌است و تو جواب داده‌ای که به مسایل شخصی ات کاری نداشته باشند و …
من بقیه‌ی حرف‌هایت را نمی‌شنوم. غرق می‌شوم در لذتِ از «مسایل شخصی» تو بودنم.» یا مثلن این یکی. این ها رو آدم می خواد طلا بگیره قلمشونو.

8

صدای در بدون ِ شک بدترین اتفاقی بود که می شد بیفته. این که یکی از این تنهایی ِ پر غم ِ لذت بخش ات درت بیاره. بیاد تو از اخبار بپرسه، از این که چه طوری؟ چی کار می کنی ؟ برت گردونه به زندگی ِ عادی، بدترین اتفاق ممکنه. در رو باز می کنم. مکالمات عادی رو فاکتور می گیرم و جمعیت ِ وارد شونده هم درگیر تر از اونی هستن که زیاد گیر بدن برای جواب سوال هاشون. بدی شون فقط  در روشن کردنه چراغ هاست و صدای اخباری که نود درصد خبرهاش چیزی غیر از » به تخمم» رو به ذهنت نمی یاره. البته مجبورم صدای این «سوهان ِ روح» رو هم کم کنم. پس اون واژه ی «فقط» که اون بالا نوشتم اضافه بود.

به این فکر می کنم که چقد آدم های کمی هستن که تنهاییت رو بزنن و در عین ِ حال تنهات نگه دارن. انقد کم که تو این بیست سالی که زندگی کردم، تو این دست ِ کم سه سالی که توی تمام ِ کروموزوم ایکس ایکس دارهای دور و برم دنبالشون گشتم فقط یه نفرشون رو دیدم. نمی دونم این که کسی رو پیدا کنی که وقتی کنارته حس کنی هنوزم فقط خودت اونجا هستی یه ایده ی ایده آلیستیه که هیچ وقت نمی تونم واسش نمونه ای پیدا کنم یا نه؟ کسی که وقتی باهاش حرف می زنی حس ِ گفتگوی درونی بهت دست بده. کسی که بتونی انقد اعتماد کنی که هشیاریت رو بُکـُشی تا اون ناخودآگاهت رو واکاوی کنه، کالبدشکافی کنه.

9

غلط های تایپی ِ آخر ِ این پست و باقی ِ پست های این مجموعه از خود ِ نوشته ها واسم مهم تر بود. این ها رو فقط من می فهمم. من که » امیر بازم زدی کانال دو، فارسی حرف نمی زنی ها! یه جور بگو منم بفهمم» شنیدم. من که بارها و بارها مجبور شدم متن هایی رو بازنویسی کنم که وسط هاش جای حروف یه سری خطوط کج و معوج بودن که شبیه ِ هیچ کلمه ای نبوده. این غلط های تایپی ِ مکرر یعنی حال ِ ناخوش ِ نویسنده در اون لحظات. یعنی خاطراتی که انقدر هولناک بودن که با یادآوریشون چنان حواسش از نوشتن پرت می شه که توی هر خط دوسه تا غلط داره. این که می گم هولناک منظورم به هیچ وجه منفی نیست ها. هولناک ، حداقل برای من ، یعنی اون چه که تاثیر ِ شدیدی بر آدم بذاره. از خود بی خودی اینه و کاملن در برابر ِ این احمق هایی که بعد از برنامه ی نوروزی V.O.A پاره پاره می نویسن که مثلن «غزل پست مدرن» نوشته باشن قابل تشخیصه، یا حداقل واسه من قابل ِ تشخیصه.

10

تو اون چهار پنج دیقه تا جایی که می شد فقط هوا رو کشیدم داخل. دلم می خواست بدن ام یه

open system -steady state steady flow

بشه . دلم می خواست یکی یه سوزن بزنه به شش هام تا اون همه هوایی که توشون محبوس شده بود از پایین خارج بشه و بتونم از بالا باز هم اون بو رو بکشم داخل. چهار دیقه بود، چهار دیقه. یعنی هشت تا سی ثانیه. دویست و چهل ثانیه ی کامل

11

معمولن به فاصله ی چند روز از نوشتن ِ هر مطلبی ازش متنفر می شم. دست ِ خودم نیست اما وقتی برمی گردم می خونمش به نظرم بچه گانه می یاد، بدفـُرم می یاد، یا شتاب زده. به همین خاطر هم به ندرت کار ِ ویرایش شده دارم. حتا واسه خودم قانون گذاشتم که چند ساعت بعد از پابلیش ِ هر پستی دیگه حق نداری دیلیت اش کنی ، وگرنه الان بلاگ چهار پنج تا پست بیشتر نداشت. اما نمی دونم چی شده که الان دائم تو فکره این پست ام. اون روز فقط تو فکر ِ محتوا بودم، فقط! الان یه جورایی دارم می سوزم ، کاش رو فرم اش هم یه کم کار می کردم. از محتواش خیلی راضی ام، و این اتفاقیه که خیلی کم می یفته. اما فـُرم اش نه. روون نیست، موقع خوندن پر از دست اندازه ، باید با کلمه هاش یه کم بیشتر بازی می کردم. حیف بود.

* پی نوشت : وقتی اتفاقی مثل ِ بند پنجم برات بیفته مرز ِ روزنوشت و باقی متن هات کم رنگ می شه. هیچ چیز حقیقت ِ محض نیست ولی همه چیز ریشه ای در دنیای بیرون دارن.

حس هایی که باید بر آن چیره شد

Posted in نوشته های من, ادبیات, سیاسی, شطحیات, شعر, شعر with tags , on مِی 28, 2010 by م.عاصی

هر روز به گا می رفت
بیست سال بود
خسته شد
خودش را فدا کرد

***

تو تیتر زدی به دادش برسید
آن یکی اما به داد ِ مادرش رسید
که اعتصاب غذا کرده بود

***

هر روز به گا می رویم

بیست سال است

[برخی کمی بیشتر]

خسته ایم

و منفعل

***

ما گریه می کنیم
او هم گریه می کند
هیچ چیز تغییر نکرده

Waiting For The Worms

Posted in نوشته های من, روز نوشت, سیاسی with tags , on دسامبر 29, 2009 by م.عاصی

مملکت گل و بلبل شده دوباره. اینترنت نفتیه ، سپاه داره حتی رو کانال خودش هم پارازیت ول می ده، یه عالمه آدم فردا سومشونه، دیشب تا حالا یه عالمه آدم پاره شدن. امروز هم یه عالمه » آذوقه» ی جدید دستگیر شده که برن اون تو پاره شون کنن. ببین چقدر همه چی خوبه. دانشجوهای علم و صنعت واسه همدیگه آجر پرت کردن ده نفر رفتن بیمارستان! علوم تحقیقات گویا هوا رفته. فارس می گه مکارم گفته موسوی رو پاره کنین جرس می گه مکارم گفته بچه ها بیاین گفتمان!!! نونو رو گرفتن بازم احتمالن × دست به کار شده واسش خبر اختصاصی تک نفره زدن . منم نشستم اینجا چهار پنج ساعته دیوار پینک فلوید گوش می کنم بشکن می زنم. تازه خجالت می کشم وگرنه حتی راه داشت پاشم قر بدم. می بینین همه چی چقدر خوبه؟!!
I don’t need no arms around me… I don’t need no drugs to calm me… I had seen the writing on the wall… Don’t think I need anything at all….. NOoo…. Don’t think I need anything at all
جوانان غیور شیرازی مسجد دستغیب رو محاصره کردن، احتمالن باید به زودی بریم خیابون دست بزنیم بخونیم «دستغیب غیبش زده دیگر نمی آید». دفتر صانعی تو شیراز آزاد شد. فراکسیون اقلیت وسط دعوا داره نرخ تعیین می کنه هشدار می ده. روزنامه ی سپاه گفته بچه ها بیاین همه با هم بریم جلو دفتر میر حسین تحصن. تلویزیون رایی نیوز یه فیلمی از مترو ایران نشون داد یه یارو به کمرش هفت تیر بسته بود. کـُلت نه ها!! هفت تیر… از اینایی که وسترن ها می زدن به کمر با دسته ی چوبی. این یعنی نهادینه شدن پلورالیزم در ایران. حتی تفنگ ها مون هم همه مدل توش هست. می بینین چقدر همه چی خوبه؟
Mother do You think they’ll Drop the bomb? Mother Do you think they’ll like this song? Mother do you think they’ll try to break down my balls? Ooooh mom…. Mother Should I build The Wall?
نیرو انتظامی می گه خواهر زاده ی میر حسین 40 ساله بوده، صفحه ی فیس بوکش می گه 34 ساله سایت ها زدن برادر زاده اش بیست ساله است. رفیق من هم می گه به نظرم خود میر حسین بچه خواهرش رو کشته٬ احتمالن دعوا سر ارث و میراث بوده، باور کن کاظم حتمن می خواسته ارثش رو بالا بکشه … بچه ها هم می گن: کاظم محمد رو بی خیال کسخـُـل شده. العربیه یه چیزی حدود 45 دیقه است نصف صفحه رو با نوشته ی » خبر عاجل: ماشاالله شمس الواعظین دستگیر شد. » پر کرده. اصلن این العربیه هم از زیر دستشون در رفته نمی دونم چرا پارازیت نداره. اَاَاَاَه.
با راجر ناله می کنم …
Ooh babe…. Ooh babe… Don’t Leave me Now
سعی می کنم ادای گیتار الکتریک رو با دهن در بیارم … آزمایشگاه فیزیک نه تا آزمایش بود من تا حالا چهار تاش رو تحویل دادم … یکیش هم نوشتم البته …فردا آخرین مهلت تحویله … امتحانشم حدود نصفش رو نوشتم … خوبه پس پاسم … اوووه اینجا رو نگاه : » دفتر صانعی در مشهد را خدا آزاد کرد «. یکی از بچه ها – فکر کنم اونم زده به سرش – تو این وضع اینترنت ویرش گرفته ببینه چه گروه هایی مربوط به دین اسلام تو فیس بوک هست … دونه دونه شیر می کنتشون … یکیشون می گه
Islam is Love
یکی دیگه فحش می ده … چهار پنج بار باید رفرش کنی تا صفحه ات بیاد اونوقت بالا تا پایینش رو این آقا با لینک گروپ های مختلف پر کرده … تحریک می شم فحشش بدم … می بینم یکی واسش کامنت گذاشته اینجا که من هستم اگه تو خیابون نظرسنجی کنی نود درصد می گن :
Love is sangsar!!!!
خنده ام می گیره .
Is there anybody out there?… Is there anybody out there? Is there anybody out there?
ع داره حاضر غایب می کنه، حاضریم رو می زنم. سعی می کنم یه گزارش کار دیگه هم بنویسم …
Rai News 24
یه چیزایی درباره ی لاریجانی می گه. کاش ایتالیاییم بهتر بود می فهمیدم چی گفته. داره عکس علی لاریجانی رو نشون می ده ولی نمی شه اعتماد کرد اون دفعه که جوادشون تو شریف هو شده بود هم عکس علی رو نشون می داد … فرق بینشون رو نمی فهمن. چه خوب می شه با سولوهای پینک فلوید «لالا،لالای، لالای لالالای لای،لای لالای لالای لالالای لای » خوندها… فکر کنم منم کسخل شدم .
خلاصه یکی از رفرش های فیس بوک بالا اومد … خبر جدیدی نیست غیر از اینکه
Vahid went» It’s Complicated » From Being » Single»
تو این وضع نت معلوم نیست چقدر سعی کرده که ستینگز رو باز کنه به ما خبر بده که شووهر کرده! ببین چقدر خر کیف بوده! احتمالن بازم تو شلوغی ها مخ زده. شاید هم می خواسته کون قبلیه رو بسوزونه که دیدی تو اولین شلوغی بازم مخ زدم؟ … خوبه فقط من کس مشنگ نشدم همه این طورین.
خواهر شیرین عبادی هم تایید شد امشب قراره پاره شه، یه نهضت آزادی دیگه هم گرفتن، مازیار شکوری، دیگه دارن تموم می شن ها… چند تا ملی مذهبی معروف الان بیرون داریم؟ علیجانی، رحمانی، خود توسلی، پیمان. کاظمینی هم که دیشب گرفتن … نه خوبه هنوز کاملن منقرض نشدن. شیر کردن لینک ممنوع اعلام شده، زن کروبی هم نامه نوشته اگه ما رو کشتن خونمون به گردنه مموتیه… اینها هم باحالن … این به زنش می گه نامه بنویس رفسنجانی هم به عفت می گه برو بگو اگه تقلب کنین مردم می ریزن تو خیابون … مادرم می یاد خبر ها رو بخونه :» چند سرهنگ و یک سرتیپ نیروی انتظامی متهم به جنایات کهریزک شدند – احتمال برگزاری علنی دادگاه رسیدگی به جنایات کهریزک» ، «نیروی انتظامی طی بیانیه ای مرگ علی حبیبی موسوی را ترور خواند»
» اشتباه می کنن مامان … خود میر حسین کشتش … می گن سر ارث و میراث اختلاف داشتن. » ه

نمیر، ببین دم دنیا چقدر بلنده

Posted in نوشته های من, حقوق بشر, سیاسی with tags on دسامبر 21, 2009 by م.عاصی

این از ایرادات شخصیه منه که احساساتم دیر تحت تاثیر قرار می گیره، هر اتفاقی که می افته معمولن عکس العملم در لحظه ی اول بقیه رو متعجب می کنه. این دفعه هم همین طور بود. جلوی در دانشگاه یکی از بچه ها جای سلام بهم تسلیت گفت، پرسیدم :چرا؟ گفت: آیت الله منتظری مرده. بیشتر تعجب کردم تا حس دیگه ای. گفتم خوب به من چرا تسلیت می گی؟ گفت: فکر می کردم تو به ]…[ . گفتم اما این دلیل نمی شه ها. ناراحت شده بودم اما نه اون ناراحتی خاصی که اکثر مردم تجربه کردن. درست سه روز قبل از فوتش بیانیه داده بود. هرچند من به عادت این اواخرم متن بیانیه اش رو نخوندم و بهمون تیتر خالی بسنده کردم، اما خوب باورم نمی شد که سه روز بعد از اون… ناراحتیم بیشتر از این لحاظ بود، به عنوان مرگ یک انسان متاثر شدم تا چیز دیگه.
شاید به خاطر همین احساساتم که تحریک پذیریشون پایینه باشه که توی هر اتفاقی وقتی همه توی جو ِ دور و اطرافشون غرقن من پی نتیجه گیری و تحلیل ام. به قول دوست هام بابابزرگ بازی در می یارم. اما این اولین باریه که می بینم توده ی مردم ایران دارن به خاطر مرگ شخصی به عنوان یک » انسان » تاسف می خورن. نمی شه منکر تاثیر اتفاقات بعد از انتخابات و نقش بیانیه هاش در بزرگداشت عظیم اش شد. اما این بزرگداشت با ماله باقی مراجع فرق می کنه، همین طور با مال مصدق و بازرگان و شاملو و … اولین باریه که می بینم تندرو ترین سایت های کمونیستی جای این که تیتر بزنن » یه آخوند کم شد » می گن : » آیت الله منتظری درگذشت » و این اتفاق خیلی واسم غیر منتظره بود. نمی دونم شایدم جو من رو گرفته دارم زود قضاوت می کنم یا خوش باوری باشه اما دارم نشانه هایی می بینم از این که فعالین سیاسی رده پایین تر هم دارن یاد می گیرن ایدئولوژیک نگاه نکنن، که دنبال سفید و سیاه نباشن و افراد رو همون طور که بودن خاکستری ببینن. نه کسی رو تقدیس کنن و نه سانسور و نادیده انگاری. ( منظورم توده ی جامعه نیست توده ی فعالین بیشتر مد نظرمه ).
منتظری اشتباه های زیادی داشت و همین طور کارهای مثبت زیادی و همه ی این ها رو باید کنار هم دید. به شخصه حتی اگه موضع گیری بعد از انتخاباتش هم نبود واسش احترام زیادی قائل می شدم چون خدمت خیلی خیلی بزرگی به تاریخ ایران کرد. خاطرات آیت الله منتظری بهترین و مستند ترین اسناد رو در مورد تاریخ مبارزات ما قبل پیروزی انقلاب و سال های بعد از اننقلاب داره، سال هایی که به کلی توی مه فرو رفتن. توش می شه اطلاعاتی پیدا کرد که سرمنشا خیلی از اتفاقات رو واسه آدم قابل درک تر می کنه.
جدا از اون منتظری بر خلاف اکثر اطرافیانش ذهن جزمی نداشت که من خیلی به این خصیصه اهمیت می دم. همین خصوصیت هم بود که باعث شد زمانی از حقوق بشر حرف بزنه که همه سکوت کرده بودند. مهم این نیست که این حقوق رو با چه اسمی صدا می کرد، اما یه چرخی که توی بلاگ ها بزنین می فهمین که به بخش اعظم تعریف ما از » حقوق بشر» معتقد بود. هیچ چیز بهتر از انبوه خاطرات زندانی های مجاهد خلق و فدایی و … از بازرس های منتظری توی زندان ها تایید کننده ی اتفاقات اون سال ها نیست. یا چیزی که پسرش در مورد شبی که فوت کرد گفت و من رو خیلی ناراحت کرد. » تا ساعت 12 منتظر بود که من واسش خبر از خانواده ی یکی از دستگیرشده ها ببرم، وقتی بهش گفتم وقت نکردم تهران برم پیششون ناراحت شد، خوابید و دیگه بلند نشد» 1 . این من رو خیلی ناراحت کرد. همین ذهن پویا باعث شد از حقوق اقلیت های دینی و حتی بهاییان دفاع کنه و توی خاطراتش از حقه ای که به سنی ها موقع تدوین قانون اساسی زده بود اظهار پشیمونی کنه. هرچند این ذهن پویا به درجه ای از واقع بینی نرسیده بود که قبول کنه نظریه ی ولی فقیه ای که پایه ریزی کرده بیش از حد آرمانیه و بهش اعتراف نکرد. ( هرچند آیت الله منتظری هیچ وقت این اعتراف را نکرد اما به شخصه معتقدم به این نتیجه رسیده بود. و باز هم به شخصه معتقدم که این نظریه]…[ ). اما به اندازه ای بود که از معدود کسایی باشه که قبل از فوت مهندس بازرگان ازش عذر خواهی کنه. به هر حال… دیگه نمی خوام از خوبی و بدیش بگم.
پدر بزرگم یه جمله ای داشت که زیاد تکرارش می کرد : » می گفت نمیر، ببین دم دنیا چقدر درازه «. منتظری اگه مزد ِ معماری نظریه اش رو نگرفت و پشت دیوار بیت اش از به قول خودش » جوجه طلبه ها» شعار » مرگ بر ضد ولایت فقیه » شنید 2. اگه مزد زندانی های زمان شاهش رو که جمعن چندان هم کمتر از داریوش فروهر نبود نگرفت و بعد انقلاب هم حصر خانگی شد. هرچند مدت ها » گربه نره » پای ثابت جک های مردم ِ خون به دل بود اما این اواخر در این 6 ماه آخر خوب مزد تمام ساکت نشدن هایش را گرفت تا شرافت مندانه و با شکوه بمیرد. و حتی مراسمش یکی را به صرافت بندازد که » مجوز راه پیمایی ای که به ما نمی دادند منتظری با مرگش به ما داد » 3 و نگرانی آن دیگری را رفع کند که » اگر قبل از این می ترسیدیم که محرم جنبش سکولار ما را وامدار کند فوت منتظری این دهه را برای تمامی انسان های ایرانی عزا ساخت » 4. و مهم تر از همه آنکه بانگ » این ماه ماهه خونه، ]…[ سرنگونه را » به صحن مسجد اعظم و دم گوش طلبه گان حوزه ی علمیه برد.
کاش نمیریم و دم دنیا را ببینیم که چقدر دراز است، و چه بازی هایی دارد…
* پی نوشت : بابت قسمت های حذف شده پیشاپیش معذرت می خوام، اما مطمئن باشید خود سانسوری خیلی دردناک تر از خواندن متن سانسور شده است.

1) نقل به مضمون
2) خاطرات آیت الله منتظری، تکرار به کرات در مورد اتفاقات سالهای دهه ی 70 و سال 76
3) فیس بوک بسیاری فعالین و همچنین خبر رسانی اعتماد ملی
4) فیس بوک شخصی یکی از دوستان

کاش….ه

Posted in نوشته های من, روز نوشت, سیاسی with tags on دسامبر 12, 2009 by م.عاصی

» کاش حداقل اوضاع مثل فروردین می شد «

این جمله که اومد تو ذهنم خیلی تاسف خوردم، گفتم ببین کارت به کجا رسیده که باید آرزوی اون موقع ها رو داشته باشی.

بهار امسال عکس دانشجوها رو گذاشته بودم رو 360 ام. اون موقع 9 تا بودن، بعد چند روزی شدن 11 تا، بلافاصله 10 و کم کم جاشون رو تو اون کادر 10 تایی می دادن به مهر های قرمزی که منو یاد جای بوسه می انداخت، تقریبن همه ی دوستان 360 این کار رو کرده بودیم. وقتی وارد Friend List  هامون می شدی عکس همه همین بود، البته با کادر بندی های مختلف، بعضی ها هم حوصله نداشتن Update اش کنن، همون 9 تایی اولیه بود. کار نوستالژیک ای بود مخصوصن وقتی یه غریبه طرف صحبت ات می شد. وقتی یه غریبه می دید تمام دوست هات ( که واسه بعضی ها به 60 -70 می رسید ) همه یه شکلن، با یه عکس، خیلی روش تاثیر می ذاشت. ( غریبه که می گم منظورم کسیه که در جریان اخبار سیاسی نیست.). یه کار نمادین بود مثل همین چادر سر کردنی که به خاطر مجید توکلی شروع شده.

داشتم با خودم فکر می کردم اگه الان بخوایم از اون کادر ها تشکیل بدیم باید چند تایی باشه؟ تعداد دانشجوها انقدر بالا رفته که اگه هم بشه عکس همه شون رو جمع کرد چیزی بیش از چند تا پیکسل به هرکدومشون نمی رسه. حتی اگه بخوای هم دانشگاهی هات رو از بینشون انتخاب کنی، یا دوست هات… بازم به مشکل بر می خوری. این موقع بود که جمله ی بالا اومد تو ذهنم و حسرت خوردم که چرا….

وقتی می بینم فقط از بین کسایی که تو فیس بوک باهام کانکتن بیش از ده نفرشون بعد انتخابات تجربه ی دستگیری از دم در خونه یا با احضار ( و نه توی خیابون ) داشتن، نمی تونم به این فکر نکنم که حجم هزینه هایی که پرداخت شده چقدر بالا است… و چقدر بالا تر هم می ره… مثلن بین همین 13-14 نفر آرمان های چند تاشون با پیروزی جنبش سبز برپا می شه؟ … فوقش سه چهار تا شون … متاسفانه اکثر کسایی که الان دارن هزینه می دن به هنجار هایی اعتقاد دارن که نه تنها توی عامه ی مردم ( و مخصوصن طبقات پایین تر اجتماع ) هنجار نیست بلکه ضد هنجار هم هست… و این اون هزینه ی اصلیه که باید پرداخت شه. هزینه ای که فقط می شه با » زمان » پرداخت کردش. و اگه این زمان به مردم داده نشه همه ی این هزینه هایی که دانشجوها، خبرنگار ها، کمپینی ها و بقیه دادن به هدر می ره.

پی نوشت یک : کاش می شد بیشتر از این حرف ها زد و نوشت، ادامه ی این پاراگراف آخر رو مخصوصن … اما نوشتنم نمی یاد، وقتی می دونم بی فایده است. حرفت هم شنونده نداره، جو جامعه انقدر رادیکال شده که حتی دوست هات به خاطر نوشتن متن هایی مثل این و این هم مسخره ات می کنن. می گن : » ما می گیم خانه از پای بست ویرانه تو می گی ولی گچبری ایوونش ایراد داره؟ » منم همیشه همین رو می گم : » جنبشی که تمام روشن فکران یک جامعه رو در بر بگیره محکوم به انحراف و شکسته. پس سعی کنین از بیرون حرکتتون رو ببینین ( هرچند همدل، اما نه عضو، مثل یک سمپات ) تا اصلاحش کنین. «

پی نوشت دو : اون جمله ی اول متن رو در واقعیت هیچ وقت نگفتم، به دلیل تجربه ی شخصی تلخی که بین اسفند تا اردی بهشت داشتم و دوست ندارم هیچ وقت تکرار شه. اون هم سهم من بود به هر حال.

انتخاب های غیر اصولی، تشخیص های ضروری

Posted in نوشته های من, تحلیلی, سیاسی with tags , on دسامبر 3, 2009 by م.عاصی

طی چند ماهه ی گذشته و در پی اتفاقات بعد از انتخابات خرداد ماه و در پی همراهی و همنوایی بخش بزرگی از هنر مندان، ورزش کاران و … با جنبش اعتراضی سبز، مردم ایران هنرمندان و ورزش کاران شان را به دو دسته ی «خودی» و «غیر خودی» تقسیم کردند و به سادگی چشم روی بزرگانی بستند که تا چند روز پیش از آن کعبه ی آمال همکاران شان بودند. نشانه های رفتار فوق طی ماه های گذشته فراوان و کاملن هویدا است: از جمله هو کردن محمد رضا شریفی نیا که روی سن کنسرت *** آمده بود، نظر منفی ِ ناگهان به وجود آمده درتماشا گران فوتبال و روزنامه های ورزشی نسبت به قطبی و در مقابل پشتیبانی ها از فوتبالیست هایی که دستبند سبز بسته بودند یا فروش سریع و بی سابقه ی آلبوم جدید استاد شجریان و ده ها یا حتی شاید صدها نمونه ی دیگر.
از طرفی نظر سنجی های اینترنتی از مخاطبان نیز همواره یکی از راه های معمول موسسات ( اکثرن بین المللی ) برای انتخاب برگزیدگان ورزشی، هنری و … بوده. چنین نظر سنجی هایی معمولن متعلق به یکی از دو دسته ی زیر می شوند: الف ) یا قصد سنجش میزان مردمی بودن و محبوبیت فرد مذکور بین مخاطبان را دارند و یا آن که ب) قصد سنجش قوی ترین فرد در موضوعی خاص را دارند مانند بهترین بازیکن لیگ NBA یا برترین صدای جهان.
این گونه آمار گیری ها به دلایل فراوان (از جمله آن که امکان شرکت یک نفر با هویت های گوناگون وجعلی به راحتی وجود دارد و آن که جامعه ی آماری شرکت کنندگان در نظرسنجی همگن نیست و بسیاری ایرادات آماری دیگر) معمولن تنها حالت نمادین دارند . اما متاسفانه هرگاه شخصیتی ایرانی در چنین نظرسنجی هایی حضور داشته نتیجه ی کار حتی حالت نمادین خود را نیز از دست داده و به بازیچه گرفته شده. متاسفانه مردم ما ( شاید از روی روحیه ی ناسیو نالیستی ) با مطلع شدن از شرکت یکی از هموطنان شان در لیست برگزیدگان موضوعی خاص ( علمی، ورزشی ، هنری ) همواره یکدیگر را ترغیب به شرکت در نظر سنجی می کردند و نه تنها جامعه ی آماری پرسش شوندگان را هر چه بیشتر ناهمگون می ساختند بلکه بعضن در مورد موضوعاتی که تخصصی در آن نداشتند نیز نظر می دادند.
این مرز بندی ستارگان ( که انگیزه ی سیاسی دارد ) عادت ِ ذکر شده ی ایرانیان در مورد نظر سنجی ها را نیز شدیدن دامن زد. به طوری که به محض آن که نظر سنجی ای در فضای مجازی شروع می شود لینک های آن مرتبن در فضاهای ارتباطات دسته جمعی ( مانند فیس بوک) به مضمون هایی مشابه مانند » حمایت از فلان ورزشکار» و یا «جواب حمایت فلان هنر مند را دادن» به اشتراک گذاشته می شوند.
ضمن آن که اطلاع رسانی در مورد نظر سنجی های گروه اول ( مردمی بودن افراد) از نظر شخصی بنده کاری پسندیده است، اما اظهار نظر در مورد لینک های دسته ی دوم مخصوصن در حالاتی که در موضوع مورد نظر تخصصی نداریم درست به نظر نمی رسد. مخصوصن که جنبش سبز ِ ما داعیه ی منطقی بودن و رفتارهای مدنی دارد و مردم ِ آگاه جامعه ی ما آغاز گر آن بودند از آن انتظار می رود که با تشخیص عادات رفتاری نادرست گذشته در جهت نفی و اصلاح آنان پیش رود. ضمن آن که شخصن پی گیری هر گونه سیاستِ » خودی – غیر خودی» را از جانب جنبش مترقی سبز نادرست می دانم باید متذکر شد از لحاظ اصول علمی برای سنجش متغیری خاص باید تنها همان متغیر را مورد مطالعه و سنجش قرار داد و اثر باقی متغیر ها را تا حد امکان کم و در صورت امکان کاملن حذف کرد. نه آن که بر اساس موضوعات سیاسی و یا ملیت فردی او را برترین صدای قرن و یا بهترین بازیکن سال فوتبال آسیا معرفی کنیم.
به عنوان مثال در حال حاضر نظر سنجی ای برای انتخاب شخصیت برتر سال مجله ی تایم در حال برگزاری است و » تظاهرات کنندگان ایرانی » نیز جزء ده کاندید پیشنهادی گنجانده شده اند، یا آنکه چندی پیش برای معرفی مهدی کروبی برای جایزه ی صلح نوبل امضاهای آنلاین جمع می شد. شرکت در چنین نظر سنجی هایی نه تنها اشتباه نیست بلکه برای بزرگداشت جنبش اعراضی مردم ضروری نیز به نظر می رسد. اما در طرف مقابل چندی پیش نظر سنجی ای درباره ی بازی کنان لیگ NBA انجام شد که در فضاهای وبلاگی و حتی شبکه های ماهواره ای در مورد آن اطلاع رسانی شد و از مردم خواستند که با شرکت در آن حامد حدادی را به عنوان بازیکن برتر لیگ بسکتبال ایالات متحده عنوان کنند. حال آنکه همه ی ما می دانیم که در NBA بهترین بازیکنان جهان شرکت می کنند و در کمال احترام به حامد حدادی انتخاب او به عنوان بازیکن برتر بی انصافی است. جدا از آنکه قشر توده ای جامعه ی ایران به هیچ وجه دنبال کننده ی این لیگ نیستند و از صلاحیت چنین انتخابی ساقط اند. یا اینکه رای دادن به علی کریمی به عنوان «برترین بازیکن» سال آسیا ( و نه محبوب ترین ) ظلم حتی به بعضی بازیکنان فوتبال هموطن مان نیست؟
آیا بهتر آن نیست که همدلان این جنبش ( حتی با تشخیص شخصی ) چنین موضوعاتی را تشخیص داده و حتی یک قدم جلو تر نسبت به نتایج آمارگیری های موسساتی که موضوعات سیاسی را در نتایج شان دخالت می دهند نیز اعتراض کنند؟ آیا نباید همان طور که از جایزه ی صد هزار دلاری آقای ولایتی به عنوان فیلسوف برتر ایران آزرده می شویم و همان طور که انتخاب اوباما به عنوان برنده ی صلح نوبل را با ناباوری می نگریم به انتخاب » زهرا رهنورد » به عنوان سومین متفکر تاثیر گذار ِ جهان افتخار نکنیم؟ ضمن تاکید بر نقش تاثیر گذار ایشان بر شکل گیری موج سبز پیش از انتخابات و پشتیبانی از ایستادگی ایشان بعد از انتخابات به شخصه لقب » سومین» «متفکر» دنیا را برای ایشان نمی پسندم و ترجیح می دهم آن را به ایدئولوگ هایی بدهم که با افکار و فلسفه هایشان تغییری به مراتب شدید تر بر دنیا گذاشتند و همچنان نیز در قید حیات اند. مگر نه آنکه » فرید زکریا » ایدئولوگ بسیاری از سیاست های ایالات متحده «متفکر» تاثیر گذار تری از نفر دوم این لیست – باراک اوباما – است؟