بایگانیِ شعر

The Weeping Weed

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on سپتامبر 9, 2011 by م.عاصی

«من» را از دستِ زنی تحویل گرفتم

که تن‌اش بهترین جای سرگذاشتن بود.

همان زنی که، محو می‌شد،

در دودی که پررنگیِ «من» به پا کرده‌بود.

 

و زنی که هشیاری‌ام را به من پس داد

گفت: "اگر این متن را نفهمیدند،

بگو دچارِ خودفروپاشیِ پست مدرن شده‌ای؛

خیال‌ات راحت!

تا زمانی که لقمه را خودم می‌گرفتم،

نمی‌فهمیدی گوشت تن‌ات لای نان است"

 

* این بلاگ به این آدرس منتقل شده است، لطفن آن را از آدرس جدید پی‌گیری کنید.

و من٬ عاشقِ سکوتِ بین آهنگ‌های‌ات بودم.

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on آگوست 7, 2011 by م.عاصی

 

یادمان باشد قطره قطره‌ی آب شدن‌ات را نشماریم

نکند این بار هم که به صفر رسیدیم٬ مجبور شویم از نو شروع کنیم؛

نکند این بار هم موقعِ شمردن‌مان٬ عدد اضافه بیاوریم.

نکند این بار هم٬

           با هم کم بشویم و … دانه دانه برگردیم.

نکند

نکند این بار هم وقتی برگشتند٬

          همه‌مان کم شده باشیم.

نکند این بار هم …

اصلن٬ اصلن شمردن به ما نیامده٬ ساکت شدن به ما نیامده؛
فقط…
کاش٬ شروعِ از نو هم به ما نیامده بود.

 

× پی‌نوشت: طرح اولیه‌‌ی شعر٬ در پاسخ به شعرِ تنفر یعنی انجمادِ دوست‌ام علی آشنا شکل گرفت.

× پی‌نوشت دوم: این وبلاگ به این آدرس منتقل شده. لطفن آن‌را در آدرسِ جدید پی‌گیری کنید. (آدرس فید آراس‌اس جدید)

مرگِ مولف٬ پیش از کشیدنِ اثر

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , , , , on ژوئیه 12, 2011 by م.عاصی

 

ردِ سرخِ روی دیوار:

نه خون٬

که رژِ

لبی

         که خونی شد.

 

 

«کسی – روزی – این‌جا زنده‌گی کرده.»

آخرِ فلشی که ابتدای‌اش سرخ بود.

« کسی – روزی – از این‌جا مردن آغاز کرده.»

آخرِ فلشِ بعدی.

«این گرافیتی از روزِ اول عزادارِ مرگی بوده»

بالای کادرِ سیاه٬

دور تا دورِ نوشته‌ها

Creeping back to Life

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on جون 26, 2011 by م.عاصی

سطر به سطرِ این متن خیس است،

از ابری که انقدر نباریده، سنگین شده.

و -ناچار- روی زمین می‌خزد،

درست مثلِ مردی که

مرده بود…

و حالا

به سمتِ زندگی می‌خزد.

 

روبروی مرد همان‌قدر محوست، که آن‌سوی ابر؛

و همان‌قدر غریب، که …

[ به دنبالِ کلمات نگرد، نمی‌یابی‌شان. این کلمات قرار است به غریبیِ زندگیِ مرد باشند.

نگرانِ روانیِ شعر هم نباش،

متنی که در شالی‌زار نوشته شود شعر از آب در نمی‌آید]

خزیدن در زمینِ گلی کـُـند است؛ اگر خفه‌ات نکند.

سیاه؟

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , , on جون 16, 2011 by م.عاصی

سفید بود٬

سرخ شد و سیاه …

سیاه.

دورش حلقه زدند٬ هلهله کردند٬

سیاه…

آن‌ها نماز وحشت خواندند … این‌ها نمازِ میت٬ با وحشت٬ سیاه

علی‌السویه‌ای که ما بودیم؛ علی‌السویه‌ای که من نیستم

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on آوریل 23, 2011 by م.عاصی

نه حقیقتی بود … نه دلیلی برای جرئت …

بطری هم اگر می‌چرخید؛

            برای انتخابِ راه بود٬ سرِ چندراهی

شطحیاتِ فردی

Posted in نوشته های من, شطحیات, شعر, شعر with tags , on مارس 27, 2011 by م.عاصی

این متن قرار بود شعری باشد از بیرون به درون٬

که مخاطبان‌اش شاعران‌اش شوند٬

شاعرانی که می‌خواستند مرزِ بیرون و درون برداشته شود؛

که از بیرون و درون خسته شده بودند؛

اما گیر کرد٬ اسیر شد؛ بینِ این کلمات

و همین بیرون ماند٬ بینِ شاعران‌اش٬ بینِ باقیِ اُسرا

***

این کلمات نوشته شده‌بود٬ که خوانندگان‌اش روی کولِ من بپرند:

             همه‌ی آن‌هایی که بیرون‌اند٬

             همه‌ی آن‌هایی که بینِ بیرون و درون اسیرند٬

تا با هم به سمت «درون»ی‌ها برویم؛

شاید بعضی‌شان به‌ ما بخندند٬

شاید بعضی‌شان «اون‌جوری» نگاه‌مان کنند٬

شاید …

شاید به‌تر باشد این متن پایان‌بندی نداشته باشد

شاید این‌طوری زنده ماند

آخر می‌خواستیم شعرها به درون راه یابند

 

شرحِ عکس: علی‌اکبر محمدزاده٬ دانش‌جوی کارشناسی مهندسی مکانیک دانش‌گاه صنعتی شریف و دبیر انجمن اسلامیِ آن دانش‌گاه که از بیست و شش‌ام بهمن ماه٬ و سیامک سهرابی دانش‌جوی کارشناسی ارشد مهندسی حمل‌ونقل و رئیس هیئت رئیسه‌ی شورای عمومی انجمن که از  نهم اسفندماه هشتاد و نه در بازداشت به‌سر می‌برند.

شاعران در خوانشِ شعر باتوجه به یا فارغ از عکس مختارند.

Posted in نوشته های من, شطحیات, شعر, شعر with tags , , on نوامبر 13, 2010 by م.عاصی

مدت‌هاست ایمان آورده‌ام : به سپیده‌گاهان ِ سرد

مدت‌هاست ایمان آورده‌ام : به جنون ِ سپیده‌گاهان

و مدت‌هاست ایمان آورده‌ام:

            اعتماد به نورِ عاریه‌ی ماه

                        پا در چاله گذاشتن است

            و کورمال کورمال

                        لذتِ خشکی ِ بعد از گدار

***

فرورو ماهِ وقیح،

جنونِ فانیان هیچ‌گاه تمام نمی‌شود.

فرو رو … که نوبتِ جنونِ خدای‌زادگان فرارسد

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , on اکتبر 30, 2010 by م.عاصی

روی ویرانه‌ام ایستاده‌ام،

و زندگی‌ را می‌پرستم

‌                ‌     روندِ ویرانی‌ام را

 

دیگر مرثیه‌ی چه را برایت بخوانم؟

این‌ها همه بیش از‌حد انسانی‌اند…

Posted in نوشته های من, ادبیات, شعر, شعر with tags , , on اکتبر 2, 2010 by م.عاصی

شیطان سر از سجده بر نمی‌داشت:

اگر جای آدم تو بودی،

با این خنده‌هایت.

– انسانی ‌-

َ

َ

پی‌نوشت:

ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد / که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی

حافظ ، غزل 474