درباره ی سه دگردیسی


به مناسبت محکوم شدن » نیچه » در دادگاه دیروز ایران!!! متن 3 دگردیسی از کتاب چنین گفت زرتشت با یه چیزایی که خودم به آخرش اضافه کردم

درباره ي سه دگر ديسي
سه دگر ديسي جان را بهر شما نام مي برم: چه گونه جان شتر مي شود و شتر شير، و سرانجام، شير كودك.
جان را بسي چيزهاي گران هست، جان نيرومند بردباري را كه در او شكوهيدن خانه كرده است. نيروي اش آرزومند ِ بار گران است و گران ترين بار.
جان بردبار مي پرسد : گران كدام است؟ و اين گونه چون شتر زانو مي زند و مي خواهد كه خوب بار اش كنند.
جان بردبار مي پرسد: گران ترين چيز كدام است، اي پهلوانان كه تا بر پشت گيرمش و از نيروي خويش شادمان شوم؟
آيا نه اين است: خوار كردن خويش براي زخم زدن بر غرور خويش؟ يا به جنون خويش ميدان دادن تا كه بر خرد خنده زند؟
يا اين است: دست برداشتن از انگيزه ي خويش آن گاه كه جشن پيروزي خويش را برپا كرده است؟ يا به كوه هاي بلند بر شدن براي وسوسه كردن ِ وسوسه گر؟
يا اين است: چريدن از بلوط و علف ِ دانش و بر سر حقيقت درد ِ گرسنگي روان را كشيدن؟
يا اين است: بيمار بودن و تيمار داران را روانه كردن و با كرانه نشستن، كه آن چه تو خواهي نشنوند؟
يا اين است: در آب آلوده پا نهادن، هرگاه كه آب ِ حقيقت باشد و غوك هاي سرد و وزغ هاي گرم را از خود نتاراندن؟
يا اين است: دوست داشتن آناني كه ما را خوار مي دارند و دست ِ دوستي به سوي شبح دراز كردن آن گاه كه مي خواهد ما را بهراساند؟
جان بردبار اين گران ترين چيز ها را همه بر پشت مي گيرد و چون شتري بار كرده كه شتابان رو به صحرا مي نهد، به صحراي خود مي شتابد.
اما در دنج ترين صحرا دگر ديسي دوم روي مي دهد: اين جاست كه جان شير مي شود و مي خواهد آزادي فراچنگ آورد و سرور ِ صحراي خود باشد.
اين جاست كه آخرين سرور ِ خويش را مي جويد و با او و با آخرين خداي خويش سر ستيز دارد. او مي خواهد براي پيروزي بر اژدهاي بزرگ با او پنجه در افكند.
چي است آن اژدهاي بزرگ كه جان ديگر نخواهد او را سرور و خداي خويش خواند؟
اژدهاي بزرگ را » تو – بايد» نام است. اما جان ِ شير گويد ‹‹ من مي خواهم! ››
» تو – بايد » راه را بر او مي بندد، و او زرتاب – جانوري است پولك پوش، كه بر هر پولك اش » تو – بايد » اي زرين مي درخشد.
ارزش هاي هزار ساله بر اين پولك ها مي درخشند و آن زورمند ترين ِ اژدهايان چنين گويد : ‹‹ ارزش هاي چيزها همه بر من مي درخشد››
‹‹ ارزرشي نمانده است كه تا كنون آفريده نشده باشد و من ام همه ي ارزش هاي آفريده! به راستي چه جاي «من مي خواهم» است ديگر؟ ›› اژدها چنين مي گويد.
برادران، چرا در جان به شير نياز هست؟ چرا جانور بار كش كه چشم پوش است و شكوهنده بس نيست؟
آفريدن ارزش هاي نو كاري است كه شير نيز نتواند: اما آزادي آفريدن بهر ِ خويش براي آفرينشي تازه : اين آن كاري است كه نيروي شير تواند.
آزادي آفريدن بهر خويش و » نه » اي مقدس گفتن، در برابر وظيفه نيز : براي اين به شير نياز هست ، برادران.
حق ستاندن براي ارزش هاي نو، در چشم ِ جان ِ بردبار ِ شكوهنده هولناك ترين ستانش است. به راستي، در چشم او اين كار ربايش است و كار جانور ِ رُباينده.
او روزگاري به » تو – بايد» همچون مقدس ترين چيز عشق مي ورزيد. اما اكنون بايد در مقدس ترين چيز هم وهم و خود رايي را ببيند تا آن كه آزادي را از چنگ ِ عشق ِ خويش بربايد: به شير براي اين ربايش نياز هست.
اما، برادران، بگوييد، چيست آن چه كودك تواند و شير نتواند؟ چرا شير ِ رُباينده هنوز بايد كودك گردد؟
كودك بي گناهي است و فراموشي، آغازي نو، يك بازي، چرخي خود چرخ، جنبشي نخستين، آري گفتني مقدس.
آري، برادران، براي بازي ِ آفريدن به » آري » گفتن ِ مقدس نياز هست: جان اكنون در پي ِ خواست ِ خويش است. آن جهان گم كرده، چهان خويش را فراچنگ مي آورد.
سه دگر ديسي جان را براي شما نام بردم: چه گونه جان شتر مي شود و شتر شير، و سر انجام، شير كودك.
چنين گفت زرتشت. و آن گاه در شهري بود كه آن را نام » ماده گاو ِ رنگين » بود

متن «سه دگر دیسی» اولین گفتار بخش یکم «چنین گفت زرتشت» اِ که درست بعد از پیش گفتار ِ زرتشت که یه جورایی خلاصه کتابه می یاد و اصول نوع تفکر نیچه رو بیان می کنه، عمده ترین ارزش هاش و این که چه جوری باید فکر کرد و مراحل تحول ایدئولوژیک خودش رو مطرح می کنه و این ها اصولی اند که در تمام طول کتاب بر اساسشون پیش می ره.
مرحله اول که نیچه با تمثیل شتر در موردش صحبت می کنه اکثرن ارزش هایی رو می گه که به نظر اون لازمه ی وارد شدن به باقی مراحل تحول ایدئولوژیک و در نهایت » آفرینندگی» اِ . یه جورایی اصول وجدانشه… هر ارزشی، ارزش بودنش رو از ارزش دیگه ای می گیره، و این یه سیر زنجیری می سازه که در نهایت هر کسی باید یه سری ارزش ها رو واسه خودش اصل بگیره، مثل کاری که تو هندسه می کنیم و این ها عمده ارزش هایی ِ که نیچه زیر بنا قرارشون می ده برای آفرینش ارزش های دیگه اش.
کنار گذاشتن خرد ِ صرف، یا اون طوری که من تفسیرش می کنم کنار گذاشتن محافظه کاری، کنار گذاشتن نوع نگاه صرفن سودگرایانه، چون اگه بخوای راحت زندگی کنی بهتره خودت رو تو دردسر نندازی و یه ایدئولوژی رو همین جوری انتخاب کنی، حالا توحیدی یا همون » هیچ چیز».
واقع بینی و قبول واقعیت ها هرچند تلخ
مسئولیت پذیری
با چشم باز نگاه کردن و آموختن
اون چیزی که من می خوام به این حرفاش اضافه کنم که بار هر شتری اختصاصی خودشه، این مهم ترین اصل منه. من اولین چیز رو مسئولیت پذیری قرار می دم و بر اساس ِ همین مسئولیتم موظفم که بار هایی رو برای خودم انتخاب کنم که سازنده ایدئولوژیم شن. من موظفم که خودم این ارزش هارو انتخاب کنم. از هیچ کس دیگه ای حق ندارم در بست قبولشون کنم، فقط می تونم از بقیه ایده بگیرم یا چیزهایی که خوشم می یاد رو تقلید کنم. من به شخصه مثل هیچ کس نیستم پس اصول من حق ندارن با اصول کس دیگه صد در صد برابر باشن. من باید اصولم رو بر اساس شناختم از خودم انتخاب کنم، اگه می دونم فلان جا احتمالن پام می لغزه و دوست ندارم بلغزه پس باید اونجا تو ایدئولوژی ام قید های سفت و سخت تری بذارم.
قدرت بلند کردن این بار برای شتر به نظرم خیلی مهمه، یعنی بعضی هایی که نمی تونن پیش فرض من رو- مسئولیت پذیری- بپذیرن و از زیرش در برن نباید وارد مرحله دوم بشن. اگه کسی حوصله این همه بحث و مجادله و فکر رو نداره باید یکی از ایدئولوژی های پیش ساخته رو قبول کنه بره. فرق بین «فقه اندیش» و » نو اندیش» دینی هم همینه. یکی حال و حوصله فکر کردن نداره پس بهتره بگب کی نماز بخون چه جوری بخون و … اما کسی که توانایی این رو داره که فکر مولّد بکنه وظیفشه بگه نماز بخونم که چی؟ بعد باید بگرده یه هدف پیدا کنه واسه خوندنش، اون موقع نمازش رو طوری بخونه که بهتر به اون هدفش برسه.
این به نظرم مهم ترین حرفایی بود که می شد تو این قسمت به حرفای نیچه اضافه کرد.

مرحله دوم خیلی مشخص تره با اون تمثیل شیر. جنگیدن و به چالش کشیدن ارزش های حاکم بر جامعه، فرهنگ و ارزش هایی که از بچه گی در آدم نفوذ کردن. ویران کردن این ارزش ها و به دست آوردن آزادی بی قید و بند.
این مرحله بدون شک سخت ترین مرحله است. بیرون انداختن هرچه بهش اعتقاد داری در کمال «دلیری» که یکی از ارزش های نیچه است که جلوتر تو کتابش خیلی ازش تعریف می کنه می تونه آدم رو خورد کنه، به قول «دیوار» ِ «آلن پارکر» ما با باید و نباید هامون دور خودمون دیواری می کشیم که توش احساس راحتی و امنیت می کنیم. تو اون فیلم از شکوندن این دیوار به عنوان بزرگ ترین جزا نام می برن که باعث خرد شدن آدم می شه. نظر شخصی من اینه که این مرحله بهتره آروم آروم و همزمان با مرحله سوم – آفریدن ارزش های نو- باشه. اما این همزمانی یه ایرادی هم داره اون هم اینه که باقی «باید» هات رو ساختن این ارزش نو تاثیر می ذارن در حالی که امکان داره یه سری از این باید هات باقی مونده از گذشته باشن و نادرست و نا خوانا با اون ارزش هایی که «تو» انتخاب کردی. واسه رفع این مشکل شاید بهتر باشه دائم در توتم هامون بازبینی و تجدید نظر کنیم. این خاصیت پویایی به عقایدمون می ده که لازمه هر تفکر نامیرا است، هرچند وقت گیر ِ و اون چیزی که من از اطرافیانم دیدم کم و بیش هر کسی تا یه مدت پیش می ره و دائم دیوارشو می شکونه و از نو می سازدش اما خلاصه خسته می شه و ازون به بعد از «دیوار های پیش ساخته» استفاده می کنه.
شاید هم بهتر باشه که در یک حرکت ضربتی تمام دیوار ها رو شکوند و بلافاصله شروع به نوسازی کرد طوری که کل ماجرا زیاد طول نکشه و خردمون نکنه.
خود نیچه در مورد مدت زمان این مرحله و همزمانیش با آفریدن و اینکه آیا باید مقطعی باشه یا دائم چیزی نگفته. این به نظرم یکی از ایراد های نیچه است که ارزش ها رو مطلق می دونه، از حرفاش این طور بر می یاد که در نهایت هر آدمی یه «اَبَر مرد» هست. نیچه بیشتر از هر چیزی به «عشق به آفرینندگی» احترام می ذاره و عشق می ورزه، اما انگار توجه نداره که این آفریدن در مقاطع گوناگون می تونه ارزش های متفاوتی بیافرینه. یه شاعر بسته به وضع روحیش، اجتماعیش و … می تونه شعر های کاملن متفاوتی بگه. اما من این پویایی و بازنگری ارزش ها رو تو » زرتشت» ِ نیچه ندیدم.

نیچه مرحله سوم رو با تشبیه به «کودک» بیان می کنه، کودکی که هیچ «پیش فرض» ای نداره و حالا باید خودش باید ها و نباید ها رو بسازه (از اینجا یه جورایی می شه برداشت کرد که مرحله ی سوم رو کاملن بعد از دوم می دونسته). کودک بیشترین قدرت خلاقیت رو داره و می تونه هر چیزی رو از نو خلق کنه. نیچه هم می خواد همچین قدرتی داشته باشه. می خواد به شناختی جدید و برتر از عالم دست پیدا کنه و ارزش هاش رو بر پایه این شناخت اش بسازه.
این جا دقیقن همون جاییه که من توش یه حرف بزرگ دارم. هیچ کس تو این دنیا نیست که صد در صد با من یه جور باشه، مطمئنن درک من از دنیای اطرافم و قدرت مقاومتم در مقابل محرک های بیرونی (که می تونه جزء نباید هامون باشه) با بقیه فرق داره پس نباید عقایدم رو به بقیه عرضه کنم و ملزمشون کنم به پیروی از توتم ها و ایدئولوژیم. ربطی هم به اومانیستی یا ماوراءالطبیعی بودن اصل ایدءولوژی ام نداره. یه تکثر گرا «همه حق دارن حرف بزنن» رو یه ارزش می دونه حالا بعضی هاشون تحمل حرف مخالف رو دارن یه سری ندارن و اونی که تحمل حرف مخالف رو نداره ولی از طرفی هم «تکثر آرا» رو ارزش می دونه باید قید های سخت تری بذاره واسه خودش. به عنوان مثال اگه یه روزی بر فرض محال «کتک نزدن زن» و «برابری جنسیتی» تو ایران شد ارزش قوانینی که برای برخورد با مردهایی که زنشون رو آزار جسمی می دن تو ایران می ذاریم باید برخورد شدید تری از قوانین مثلن اسکاندیناوی داشته باشه بنا به مسائل فرهنگی ما.

در آخر هم این که همون طور که طرز نگاه ما به محیطمون متفاوته، برداشتمون از یک متن و از جمله همین متن می تونه متفاوت یا حتی متناقض باشه!!.

یک پاسخ to “درباره ی سه دگردیسی”

  1. هر آنچه اینجا گفتم تکذیب می شود.
    تیرماه هشتاد و نه

بیان دیدگاه